بيا تا ليلي و مجنون شويم افسانه اش با من
بيا با من به شهر عشق رو كن خانه اش با من
بيا تا سر به روي شانه ي هم راز دل گوييم
اگر مويت چو روزم شد پريشان شانه اش با من
سلام اي غم سلام اي آشناي مهربان دل
پر پرواز وا كن چون پرستو لانه اش با من
مگو ديوانه كو زنجير گيسو را ز هم واكن
دل ديوانه ديوانه ديوانه اش با من
در اين دنياي وا نفساي حسرت زاي بي فردا
خدايا عاشقان را غم مده شكرانه اش با من
مگو ديگر سمندر در دل آتش نمي سوزد
تو گرمم كن به افسون گرمي افسانه اش با من
چه بشكن بشكني دارد فلك در كار سر مستان
تو پيمان بشكني نشكستن پيمانه اش با من
نظرات شما عزیزان:
|